؛[قسمت ۱]؛ رو یه لبه م زمین صدا می زنتم آروم در گوشم میگه بپرم بالا سرم آسمون زیر پاهام یه ساختمون سه طبقه ست دو به شک تو یه برزخ بین خوب و بد بین خواب و بیداری بین توهم و واقعیت بین درست و غلط با دنیا غریبه م نمی دونم قضیه چیه قدرت وایسادن یا جرات پریدن؟ ها؟ واسه من زندگی یه چرخه ست یا باهاش می چرخی یا خودتو جدا می کنی ازش تو تش میشی من که فاصله ت با مرگت میشه یه فشار رو پنجه ت می پرم می رسم به طبقه سوم که یه خونه ست که توش یه خونواده وقت می گذرونن بابای خونه روی مبل با یه لیوان چایی جلوش با یه زیرپوش آبی بدرنگ تنش از زیر قاب عینکش روزنامه عصرو می خونه جلوش تو تلویزیون یه اتوکشیده احمق دروغ می بافه واسه مردم بدبخت مامان خونه کجاست؟ اونور فکرش مشغوله بد اینو من از حرکت بی صدای لباش می فهمم توی زندگیش فقط بوده نگران بچه ش بچه ش اونور تو یه اتاق پشت یه میز با یه هدفون تو گوش از آزادی می نویسه واسه تغییر مسیر مردمی که ژنتیکی دیکتاتورن همه دنبال جنجالن اون دنبال یه جرقه ست دنبال کشف راز زیر بالهای یه پرنده ست اونا منو یه لحظه دیدن هل شدن سریع دویدن به سمتم من رد شدم اونا به من دیر رسیدن به من دیر رسیدن به من دیر رسیدن
؛[همخوان]؛ رد شدم رفتم ازونایی که پی جنجالن از این زندگی سقوط کردن سقوط کردی سقوط کردم سقوط کرد
؛[قسمت ۲]؛ منو جاذبه می کشید پایین یا شاید دافعه هل می داد نمی دونم هر چی که بود سرعتم بیشتر شد رسیدم به یه اتاق پر دود پر سکوت یه جوون حل شده لای صدا لای حروف تحت نظر تحت شنود ولی محکم و مغرور رفیقاش اونو ترک کردن با دشمناشم نه دلیلی واسه صلح داره نه چیزی واسه جنگ کردن من تو هوا معلق بودم یه هو دید منو دوید به سمتم از حال و روزش بیشتر نمی گم کلاً بعضیا قرار نیست بفهمن پس چه فایده گفتن؟ بعضی وقتا باید رد شد و رفت مثل من
؛[همخوان]؛
؛[قسمت ۳]؛ طبقه اول یه دیوونه ست نا امیدی حاکم خونه ست جلو آینه وایساده و با خودش حرف می زنه چی میگه نمی دونم فقط تند تند پلک می زنه و انگار می گه حالش به هم می خوره از این زندگی چرت در خونه نیمه بازه الآن پا شده و داره می ره سمتش حیف تو فکر سقوطه تو فکر انتقامه از کی؟ از تو از خودش از من از همه آدمای این شهر که همو نمی فهمن جلوشو نمی گیرن چون این یه جنجال جدیده همین الآن کلیشون این پایین وایسادن از من فیلم می گیرن منتظرن ببینن که من چه جوری و کی می میرم