آی پرستو های خسته که غبار هر سفر به بالهایتون نشسته آیا هنوزهم می گذرید ز شهری که زمونه به رویم درهاشو بسته آهای کبوترهای غمگین که نیرنگ آسمون کرده بالهاتونو سنگین آیا هنوز هم می نشینید به بامی که زمونه سرنگون کرده به پایین 🙁 من همیشه دلم می خواست چراغونی به جز اشکم نیومد به مهمونی دل سراپرده غمهای زمونه ست پرستوی تنم بی آشیونه ست ای کوچه های دماوند که کودکی های من از شما خاطره ها دارند آیا هنوز هم می گسترید به دشتی که برایم در آن خاطره می کارند. . .