آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ، يک نفر در آب دارد میسپارد جان يک نفر دارد که دست و پای دائم میزند روی ِ اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که میدانيد ، آن زمان که مست هستيد از خيال ِ دست يابيدن به دشمن ، آن زمان که پيش ِ خود بيهوده پنداريد که گرفتستيد دست ِ ناتوان را تا توانائی ِ بهتر را پديد آريد ، آن زمان که تنگ میبنديد بر کمرهاتان کمربند ... در چه هنگامی بگويم ؟ يک نفر در آب دارد میکند بيهوده جان ، قربان . آی آدمها که بر ساحل بساط ِ دلگشا داريد ، نان به سفره جامه تان بر تن ، يک نفر در آب میخواند [1] شما را موج ِ سنگين را به دست ِ خسته میکوبد ، باز میدارد دهان با چشم ِ از وحشت دريده سايههاتان را ز راه ِ دور ديده ، آب را بلعيده در گود ِ کبود و هر زمان بيتابیاش افزون . میکند زين آبها بيرون گاه سر ، گه پا